از وقتی آمده در هم است. یخ و سرِ گله‌گزاری‌هایش با هم باز می‌شود. از فشار مسئولیت‌هایش می‌نالد. از پدر و مادر و همسر و فرزند شکایت دارد. می‌دانم که هم حق دارد و هم ندارد. هم مسئولیت بر شانه‌اش هست و هم ظرفش کوچک است. چند مثال از مشکلات آدم‌های دیگر برایش می‌آورم که به قدر یکی دو دقیقه برافروختگی‌اش را می‌کاهد و دوباره از نو ناله سر می‌دهد. دیگر تابم نیست. تن سنگینم را روی مبل جابجا می‌کنم و دستم را روی سرم می‌گذارم. خیالِ اعتنایش نیست. بالاخره با همان حال متورم عزم رفتن می‌کند، می‌گویم حرف‌ها را بگیر و در کن. به خودت فشار نیاور. می‌گوید موضوع حرف نیست. کارم زیاد است.

می‌دانم که موضوع حرف است چون کار آفتی ندارد. می‌گویم تنت سلامت.

می‌رود.

دراز می‌شوم و به گلهای برجسته پرده، در میانهٔ نور مهتابی پاییز لبخند می‌زنم. شکر سلامتی. شکر آرامش. شکر صبوری. شکر عشق.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها