خواب می‌دیدم پیرم و در آستانهٔ مرگ. بعد خیلی دانشمندوار، ثمرهٔ تلاش علمی‌ام را دستم گرفته‌ام و به کسانی که دوره‌ام کرده‌اند، نشان می‌دهم. ثمره، ترسیم یک مستطیل طلایی بود که می‌شد بیشمار در تمام صفحه ترسیمش کرد، در حالی که همه در ابعاد، کامل و بدون نقص باشند و تمام برگ را پر کنند. همه از مواجهه با چنین کشفی(!) هیجان‌زده بودند، بیشتر خودم، که رطوبت چشمان و تپش قلبِ رو به خاموشی‌ام  را می‌فهمیدم.

اما یک‌مرتبه، طی الهامی برگهٔ دیگری به دستم دادند که نشان می‌داد خیلی قبل‌تر، در فلان صحنهٔ دور، این مستطیل را به من نمایانده بودند. دو برگه را روی هم بالا گرفتم و در نور دیدم مستطیل‌ها کاملا بر هم منطبقند. انگار که همهٔ سال‌ها بیهوده دویده باشم، در حالی که راه حل را پیش چشمانم گذاشته شده بودند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها